فکر کنم حالا دیگه وقتشه یکم بنویسیم و سنگریزه ای از کوهی که بر دوشمه بردارم.
حالا وقتشه که بنویسم و خودمو خالی کنم . امروز روزیه که با این کارم دارم داغ دلمو تازه تر میکنم ولی....
مینویسم تا همه بدونند و بفهمند که درد من چیه البته همه میفهمند جز اونیکه باید بفهمه خب این رسم روزگاره دیگه. چرا؟؟؟؟؟؟
من خیلی وقته وارد این بازیه یکطرفه شده ام . طرف مقابل داره ولی کجاست؟ جدآ کجاست؟ چرا هر چی میرم دنبالش نمیبینمش؟ چی شده ؟ چه اتفاقی افتاده که من از اون بی خبرم؟ حالم دیگه از این زندگی بهم میخوره. تنها امید زنده بودنم اونه اونم که نیست. پس من چیکار کنم ؟به چه امیدی و برای رسیدن به چه هدفی زندگی کنم؟